پنج سال تمام دوام آوردم . روزی که تصمیم گرفتم بنویسم عهد کرده بودم که پزشکی را ببوسم و کنار بگذارم و همه عمرم را وقف یادگیری فرهنگ و زبان و ادبیات ملل گوناگون کنم . نوشتم : بر سرآنم که گر ز دست بر آید دست به کاری زنم که غصه سر آید . از دست برنیامد و حالا بعد از پنج سال دوباره منم و پزشکی و حسرت عمر از دست رفته . در این مسیری که آمدم خیلی ها برایم حرف زدند : ارغوان ، آرام ، دونه برف ، خمار مستی ، علیرضا ، شبنمکده ، رهگذر ، فاطمه ، قشاع ، زهره ، مهربانو ، سمانه ها ، چوپان ، لولی وش ، صاد و. خیلی ها را دیگر گم کرده ام و حتی نامشان به یادم نمی آید و خیلی ها که ترجیح می دهم دیگر هرگز به یادشان نیاورم .
بسیار خسته ام و در نوشتن دیگر سودی نیست . دنیا پر است از شاعرهای نومید و من چیز بیش تری به خیل آن ها اضافه نخواهم کرد . گمان می کنم در بستن زخم ها مهارت بیش تری دارم .
نشسته ام و با حس تغابن به کارنامه پنج ساله ام نگاه می کنم .
دیگر وقت رفتن است عاطفه .
درباره این سایت